به چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد .
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
به چـشـمـهـایـت بگــو . . .
سر
نـگـاهـم نـڪـنـنـد .
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست
تو ڪـﮧ باشی ..
هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!
هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم…!
بـه چــشمــهـایـت بـگو ، آنـگـونـه نـگـاهــم نـکنـند!
بــگـو وقـتی بـه تـو خـیره مــیشـوم ..
سـرشــان بـه کـار خـودشـان بـاشــد!
نـه کـه فـکر کـنی خـجالـت مـیکشـم ، نـه!
حـواســم نــیسـت ، عـاشقـت مـیشوم...
بـه چــشمــهـایـت بـگو ، آنـگـونـه نـگـاهــم نـکنـند!
بــگـو وقـتی بـه تـو خـیره مــیشـوم ..
سـرشــان بـه کـار خـودشـان بـاشــد!
نـه کـه فـکر کـنی خـجالـت مـیکشـم ، نـه!
حـواســم نــیسـت ، عـاشقـت مـیشوم...
بـه چــشمــهـایـت بـگو ، آنـگـونـه نـگـاهــم نـکنـند!
بــگـو وقـتی بـه تـو خـیره مــیشـوم ..
سـرشــان بـه کـار خـودشـان بـاشــد!
نـه کـه فـکر کـنی خـجالـت مـیکشـم ، نـه!
حـواســم نــیسـت ، عـاشقـت مـیشوم...
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
زندگی کن به شیوه ی ِ خودت . . . بآ قوآنین ِ خودت . . . !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
عزیزم تو ک بیاز به دع.ت نداری وب خودته
هیــــس دِلَکَــــم .. !
سکــــــــــــــــوت کـن ... !
ننـــویس از آمـــدن هآ و رفتـــن هآ
ننــویس از روزهــآیی که دیگــر آرام نخواهنـــد گذشــتـــ . . .
بگـــذآر این وآژه هـــآ در دریــــــآی احسآســـــــــم غـــــرق شوند...
هیــــس دِلَکَــــم .. !
سکــــــــــــــــوت کـن ... !
ننـــویس از آمـــدن هآ و رفتـــن هآ
ننــویس از روزهــآیی که دیگــر آرام نخواهنـــد گذشــتـــ . . .
بگـــذآر این وآژه هـــآ در دریــــــآی احسآســـــــــم غـــــرق شوند...
هیــــس دِلَکَــــم .. !
سکــــــــــــــــوت کـن ... !
ننـــویس از آمـــدن هآ و رفتـــن هآ
ننــویس از روزهــآیی که دیگــر آرام نخواهنـــد گذشــتـــ . . .
بگـــذآر این وآژه هـــآ در دریــــــآی احسآســـــــــم غـــــرق شوند...
هیــــس دِلَکَــــم .. !
سکــــــــــــــــوت کـن ... !
ننـــویس از آمـــدن هآ و رفتـــن هآ
ننــویس از روزهــآیی که دیگــر آرام نخواهنـــد گذشــتـــ . . .
بگـــذآر این وآژه هـــآ در دریــــــآی احسآســـــــــم غـــــرق شوند...
سلام گل خوشگلم
خوبی عزیزدل
چه کارا می کنی؟ زندگی به مراد می گذره
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
بآ بآورهآ و ایمآن ِ قلبی خودت
مَردُم دلشآن می خوآهد موضوعی برآی ِ گفت و گو دآشته بآشند
بَرآیشآن فرقی نمی کند چگونه هَستی
هَر جور که باشی ، حَرفی بَرآی ِ گفتَن دآرند . . . !
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
bashe asisam to ham biyaaaaaaaaa
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی را نداری . . .